بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

باران و بهدین

شب یلدا

یلداست چه یلدای بی فروغی چقدر ظالمانه شلاقهای برف تن رنجورم را مینوازند چه ظالمانه رگبارها قلبم را نشانه گرفته اند چقدر من و این کنده درخت پیر تنهاییم و چقدر شبیه هم مویرگهایم شبیه رگبرگهایش پر از صدای تبر است یلداست کسی  مرا  به بزم شبانه اش نخوانده است تنهایم تنها تر از کنده درخت پیر شاید سیره ای یلدایش را با او تقسیم کند یلداست و من تنهایم تنهاتر از یلدایی که رفت و کسی پشت شیشه های غبار گرفته و سرد ، زلال چشمانش را روانه راهم میکرد ومن  آن چشمها را میان سنگهای سرد و سخت و بی رحم گم کرده ام یلداست ....  
29 آذر 1392
1